Tuesday 28 August 2007

When the Days have come!

از صبح، گوش‌هام فقط صدای اطراف رو می‌شنیدن.
گوش چه‌قدر توی تصور من نقش داره، وقتی دیگه نمی‌شنوی، دنیا، نفست،
می‌ری توی شیشه‌ای از مربای سفید

بالای پل ایستاده‌ام. گرم‍ست، همه چیز. چشمم به انتهای پل
کنار ِ خیابان، وقتی همه ریختن وسط و می‌خوان تاکسی‌ها رو از هم بدزدن، چه اتفاقی ممکنه یکی رو به کنار جدول ببره! چه اتفاقی ممکنه نگاه‌های عجیب داشته باشه!

یه دفعه همه جا جشنه! نگاه ِ توی آینه،

آقایون شیرینی میل ندارن!

تو چرا فکر می‌کنی من شعور ندارم!

زندگی کردن شعور لازم داره


می‌آیی یه قهوه بخوریم؟

بعضی وقت‌ها برمی‌گردی ببینی چی نوشتی؟ هر چی می‌خونی و جلو می‌ری، هر چی بیشتر می‌خونی، بیشتر نا امید می‌شی.

منتظر ِ من که نموندی؟

چون دوستت دارم
این رو واست درست کردم، وگرنه من تا حالا واسه هیچکی همچین کاری نکرده بودم

بعضی چیزها از درک و شعور ِ من خارجه!

به بالا نگاه می کنی و چیزهای احمقانه‌ی ِ غیرعادی می‌بینی!

Saturday 25 August 2007

This is August 25th!


عکس ِ بی‌حجاب!

مردم ادا دارن، اطوار دارن، صدا از خودشون در می‌آرن، حالت‌های عجیب دارن، مسخره نیستن ولی دوست دارن این طوری دیده بشن، درک خیلی از چیزها از حیطه‌ی عقل و شعور من خارجه!

اثرات ِ گندیدگی ست که به چشم دیده می شود.
و دیوانه‌ای موسیقی گوش می‌دهد؛
خامه می‌خورد و غرولند می‌کند.

چرا امروز می‌پرسه مواظب ِ خودم هستم؟
چی شده!

آدم ِ بی‌حجاب رفت.

Friday 24 August 2007

Friedrich Wilhelm Nietzsche

Pablo Picasso, Guernica

"Did you ever say yes to a pleasure?
Oh my friends, then you also said yes to all pain.
All things are linked, entwined, in love with one another."
- Also sprach Zarathustra (Thus Spoke Zarathustra), 1883-5


"What does not kill me, makes me stronger."
- Götzen-Dämmerung (The Twilight of the Idols), 1888

جوجه ی من

Orofacial Pain

جوجه داشتن خیلی سخته!

جوجه‌ی ِ کوچولوی ِ ناز، فکر کن تو این شرایط که جوجه تازه به دنیا اومده، کوچولو هست، نمی‌تونه راحت فرار کنه و صداش از ته ِ چاه هم نمی‌آد، تو یه آدم بزرگ باشی که عقلت به اندازه‌ی ِ بچه‌ی ِ 5 ساله باشه؛ اون وقت ببین چه بلایی سر این جوجه‌ی ِ بیچاره می‌آد. فکر کن یه وقتی بره زیر پا! اگه بمیره هیچ وقت خودتو نمی‌بخشی. اگه چیزیش بشه چی؟ اگه دیگه نتونه درست راه بره چی؟

عذاب ِ وجدان داری، اما چه فایده؟ خودتی که همه چیز رو از دست دادی. این عذاب ِ وجدان فقط واسه‌ی ِ خودته!

این دیگه خیلی خنده داره!

Thursday 23 August 2007

Comma

می‌خواستم راجع به ویرگول بنویسم، یه دفعه فهمیدم این منم که بهش گیر دادم؛

آزادش نمی‌گذارم، که هر کاری دلش خواست بکند، هر جا دلش خواست برود

خواست که حرف بزند یا که نزند

گناه من است که ناگهان ویرگول خواستم.

تلخ است

می گزد،

دستانم گزگز می‌کند.

چشمانم تاب ِ دیدن ِ نور را ندارد.

اشک می‌آید ناخودآگاه به گوشه‌ی چشمان ِ تاریکم

آمده ست تا بخواند شرح ِ حال ِ زندگی ِ من را

دردم بین زمین و دلم گیر کرده
مانده تا خاک شود یا بماند
می‌خواهد نمیرد،
آرام شود؛
نمی‌گویم
ساکت می‌نشینم،
تا بگذرد
بلکه باد با خود ببرد،
آن‌چه بر من می‌گذرد
مرده‌ام لب به سخن بگشاید،
آن‌قدر می‌گذرد.

این یک کمای ِ سفید است

یادت می‌آد؟ همون موقع رو می‌گم که سرد بود که کاسه‌ی سوپ ِ یخ‌بسته توی دستت بود که صورتت نزدیک بود توی کاسه بیافته و تو با دست ِ لرزان قاشق رو جلوی صورتت نگه‌داشته بودی و به اون جلو خیره بودی؛ خواستی قاشق رو توی دهنت بگذاری که یهو چیزی توی دلت فرو ریخت و تو هنوز خیره بودی.


دلم گیج می رود
حس ِ حماقت ِ پس از خوردن سوپ ِ یخ‌بسته باقی مانده
می‌لرزد همه چیز
گفتن یا نگفتن
اشک می‌آید و من سختم است
کاش کسی نبیند

Wednesday 22 August 2007

What is essential is invisible to the eye!

Cover Art"The Little Prince" by Antoine de Saint-Exupéry
cover art © 1954

You become responsible, forever, for what you have tamed. You are responsible for your rose... (read)

More Reading…
Read the book in English
The Little Prince's Article on Wikipedia.org