Thursday 17 April 2008

تقاضا برای یک تجاوز ِ از پیش تعیین‌شده

چراغ‌های ِ کم‌نور ِ سفید که پارک را روشن کرده‌اند
هوای ِ مرطوب و نمناک ِ یک غروب ِ ابری.
غذاهایی که بوی ِ چمن می‌دهند
مردمی که فقط به دعوای ِ پسران ِ بستنی فروش فکر می‌کنند
و بقایای ِ دستمال‌های ِ کاغذی ِ مصرف نشده.

در کنارم زنی نشسته که چیزی برای اندیشیدن پیدا نمی‌کند.
آن دورتر مردی هست که سیگارش افکار را پاک می‌کند.
و یک گدا، کسی که همواره در فکر ِ راهی جدید برای ِ گذران ِ زندگی است.
و گاهی مهربانی ِ انسان‌هایی از سرزمین دیگر

این سرگذشت ِ خیارشورهای ِ شسته‌شده‌ای بود که انتظار ِ بریده‌شدن را می‌کشیدند.

از میان ِ چراغ‌های ِ چشمک‌زن

التماسی که از نگاه می‌بارد. حرکت دست به سوی ِ لب‌ها. حرکت ِ آرام ِ پاها و کیف‌دستی ِ زنانه که آویزان است.

صدای ِ دل‌انگیز ِ کیسه‌ای در باد و انسانی که بر بالای ِ صندلی ِ فلزی ِ سبز نشسته‌است.

امروز آدمیان یک رنگ‌اند. سبز و خاکستری، از نژاد ِ درخت ِ زبان‌گنجشک، از خاکستری ِ آسمان ِ ابری؛ باران نمی‌بارد.

Monday 14 April 2008

ماجرای ِ عاشقانه‌ی ِ یک گلوله‌ی ِ گل

چیزی درون ِ گلویم می‌سوزد.
چشمانم را می‌بندم، بی‌اختیار از عرض ِ خیابان می‌گذرم. صدایی نمی‌آید مگر صدای ِ مرگ ِ یک کلارینت؛ و نولی ِ سوگواری ِ ویولن‌های ِ هم‌نوا

آرامشی که یک جعبه‌ی ِ سنگین ِ کتاب دارد.

و زمان که هم‌چنان ایستاده و مرا نظاره می‌کند.

Tuesday 8 April 2008

اصواتی از گذر ِ بالا

در تمام ِ شب‌های ِ نخوابیده، در هر چه ساعت ِ خواب، برای ِ تمام ِ خواب‌های ِ ندیده در همین سالیان ِ نزدیک.

روزها به سرعت می‌گذرند:
باد ِ سردی می‌وزد، دختر ِ سه ساله‌ای که بر جای ِ پای ِ صندلی ِ چرخ‌دار نشسته‌است، روسری‌اش را به دور گردنش می‌پیچد.
ابرها آمده‌اند. می‌ترسم چشمانم از دیدن ِ ببرها کور شوند.

به جای ِ شب‌های ِ خواب‌آلود ِ گذشته‌ی ِ نزدیک.

مرگ ِ راننده‌ی اتوبوس ...

اینجا مازندران است.

Tuesday 1 April 2008

نقل یه یکی از شماره‌های ِ دیگر

به یاد ِ دوستی که وسواسی است؛
به یادش که همواره اصواتی از عالم ِ ماورا او را در برگرفته‌اند.
و لبخند‌های ِ مرموز ِ روزگاران ِ گذشته.

همه‌چیز را باید شست، اشک باید ریخت، دنیا از پس ِ قطرات ِ آب دیدنی‌است.
دلم باران می‌خواهد، که آرام بر سر کوچه بایستم
به انتظار ِ هیچ‌چیز، نگاه می‌کنم از ورای ِ همه‌چیز
در هر‌آن‌چه از درون ِ رویای ِ بک ذره‌بین بیرون می‌کشی؛ نگاهی نهفته است.
هر شب، لباس‌هایی را که شسته‌ام خشک می‌کنم. صبح پیراهنم را پاره دیدم. امروز باران خواهد بارید.

این روزها اتفاق است از پس ِ اتفاق؛
شاید، به زودی، هر شاید روزی

همهمه‌ی ِ انسان‌هایی که روزی در باد، کسی گازشان گرفت و ...
گاهی نرمی ِ موهای ِ یک مرد سراغ ِ تو را می‌گیرد.