در درون وجود هر انسان چیزی نهفته است
عالمی از جنس ِ سنگ و یخ،
چیزی از نوع ِ حرص و آز،
موجودی از شکل ِ خیال و وهم.
همهجا را مه گرفته ...
کسی کمک میخواهد.
حتی خدا نمیداند جهان چگونه خلق شد.
آدمیان زیاد قسم میخورند، سرشتهشده در سرشتشان؛
میروند و دیگر باز نمیآیند.
تا زمانی که دگرباره هوس به سراغشان بیاید. *
گاهی کودکان فریاد میزنند ...
آفتاب میآید؛
هر روز، زندگی دوباره آغاز میشود.
* ترتیب دو جمله تغییر داده شد، تا مقصود واضح باشد.