در درون وجود هر انسان چیزی نهفته است
عالمی از جنس ِ سنگ و یخ،
چیزی از نوع ِ حرص و آز،
موجودی از شکل ِ خیال و وهم.
همهجا را مه گرفته ...
کسی کمک میخواهد.
حتی خدا نمیداند جهان چگونه خلق شد.
آدمیان زیاد قسم میخورند، سرشتهشده در سرشتشان؛
میروند و دیگر باز نمیآیند.
تا زمانی که دگرباره هوس به سراغشان بیاید. *
گاهی کودکان فریاد میزنند ...
آفتاب میآید؛
هر روز، زندگی دوباره آغاز میشود.
* ترتیب دو جمله تغییر داده شد، تا مقصود واضح باشد.
6 comments:
جهان که هنوز خلق نشده که
با هوس رفتن (و برنگشتن حتا) طبیعی تر است از ماندن با قسم، با حرف، یا هر چی
هر چند که فریادها آزار بدهد
و من پاره سنگی خواهم بود در چرخه ای از زمان و بی زمانی ، مکان و بی مکانی اما این هم از سرشت بشرگونه ام سرچشمه می گیرد
* ترتیب دو جمله تغییر داده شد، تا مقصود واضح باشد.
کسی کمک می خواهد...
درون هر انسان چیزی نهفته است، راز تر از آنکه خودش در یابد، دور تر از آنکه ما دریابیمش.
گاهی سکوت هم میکنند این آدمیان تو. آنقدر سکوت تا یادمان برود بودند...
Post a Comment