Friday 18 January 2008

جیغ ِ ممتد تا ابتدای ِ خیابان

در درون وجود هر انسان چیزی نهفته است
عالمی از جنس ِ سنگ و یخ،
چیزی از نوع ِ حرص و آز،
موجودی از شکل ِ خیال و وهم.

همه‌جا را مه گرفته ...
کسی کمک می‌خواهد.
حتی خدا نمی‌داند جهان چگونه خلق شد.

آدمیان زیاد قسم می‌خورند، سرشته‌شده در سرشت‌شان؛
می‌روند و دیگر باز نمی‌آیند.
تا زمانی که دگرباره هوس به سراغشان بیاید. *

گاهی کودکان فریاد می‌زنند ...

آفتاب می‌آید؛
هر روز، زندگی دوباره آغاز می‌شود.

* ترتیب دو جمله تغییر داده شد، تا مقصود واضح باشد.

6 comments:

خشایار said...

جهان که هنوز خلق نشده که

مهدی said...

با هوس رفتن (و برنگشتن حتا) طبیعی تر است از ماندن با قسم، با حرف، یا هر چی
هر چند که فریادها آزار بدهد

Anonymous said...

و من پاره سنگی خواهم بود در چرخه ای از زمان و بی زمانی ، مکان و بی مکانی اما این هم از سرشت بشرگونه ام سرچشمه می گیرد

Bee said...

* ترتیب دو جمله تغییر داده شد، تا مقصود واضح باشد.

Anonymous said...

کسی کمک می خواهد...

CoRoNa said...

درون هر انسان چیزی نهفته است، راز تر از آنکه خودش در یابد، دور تر از آنکه ما دریابیمش.
گاهی سکوت هم میکنند این آدمیان تو. آنقدر سکوت تا یادمان برود بودند...

Post a Comment