Friday 1 February 2008

کیش مات

روزهای ِ تکراری و تجربه‌های ِ جدید
۷ است که می‌روم، می‌آیم، می‌بینم، لمس می‌کنم.
چه‌قدر طول خواهد کشید تا خودداری را بیاموزم؟

دیروز، گویی روز ِ موعود بود.

در این زمانه که کسی پارچه سفارش نمی‌دهد؛
خواب ِ ناز ِ کارگر ِ رنگرزی را آشفتم.
ردیف‌هایی از پرده خواهم آویخت.
برف ِ زیادی آمده؛

از هر جا آدمیانی به سرعت بر برف‌ها اسکی می‌کنند.
هر چه می‌گردم باز هم کمتر می‌یابم.
باید همه‌چیز را بویید...

0 comments:

Post a Comment