Friday 29 February 2008

سوتفاهم

بر فراز ِ ابرها، از میان ِ کوه‌ها، لا‌به‌لای ِ درختان، آن طرف ِ یال ِ کوه‌هایی که آفتاب در پس ِ‌شان غروب می‌کند؛ درست همان دوردست‌ها ...

انسان‌هایی پست، با سیب‌هایی در دست، برای ِ باز‌شدن ِ دروازه‌های ِ بهشت ِ موعود صف کشیده‌اند.

زنان ِ کریه به بهشت نمی‌روند،
در پردیس، تمام ِ سوراخ‌ها را زنان ِ زیباروی پُر کرده‌اند.

اسب‌ها می‌تازند.
روزها همواره می‌گذرند.
نمی‌دانم منم که می‌گردم یا زمین است؛ من نظاره می‌کنم.

دلم تنگ شده‌است، ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ همین

1 comments:

CoRoNa said...

بهتر از تمام خزعبلات همیشه روزگار کودکی در ذهنم مانده که: مجرم با عجله تمام به محل وقوع جرم باز می گردد

Post a Comment