Wednesday 2 July 2008

مرگ در سحرگاهان

حرف‌های ِ مهم زدن اعصاب می‌خواهد؛ خسته می‌کند
هر موجودی هم از عهده‌ی شنیدنشان بر نمی‌آید
تو همه‌چیز می‌دانی
از ارزش‌ِ موجودات ِ پست و دوگانگی ذهن ِ تو
آن‌گاهی که افکار بریده می‌شوند
زمانی که زمان از اندیشیدن، بیشتر ارزش دارد.

حرف نخواهم زد.

من، فخری‌جان، بل، سباستین.

2 comments:

خشایار said...

تو چرا نشخوار نمی کنی پس ؟ هی تلنبار می کنی که چی ؟ نشخوار کن آخه مرد ! می ترکی و عالمی رو می ترکونی روزی . من میدونم

Anonymous said...

حرف نخواهی زد؟ هه مگه دست خودته؟ مگه میتونی؟ حتی اگه یه موجود هم نباشه که بشنوه حرف بزن می ترسم هممون بشیم همون موجودات پست زبون نفهم حرف نشنو

Post a Comment