Wednesday 19 December 2007

تولد ِ دوباره

بر شیشه‌‌ی بخار گرفته چیزی نوشتم. به درون ِ چشم‌‌ها نگاه کردم.
در ورای ِ موها چیزی دیده نمی‌‌شود.

حواسم باید باشد،
قانون‌‌هایش را بدانم؛
گاهی که با آدم ِ جدیدی معاشرت می‌‌کنم.

در دوردست‌‌هاست که انگار، غنچه‌‌ای می‌‌شکفد.

از یادآوری‌‌های ِ گاه‌‌گاه ِ خروس ِ بی‌‌محل، این روزها، ساعت‌‌هاست که دوستانم را دوست نمی‌‌دارم.

0 comments:

Post a Comment