Thursday 27 December 2007

Radiation

لحظه به لحظه به آدمیان شک می‌کنم، تا آن‌که اتفاقی بیافتد. در دامی گیر افتم؛ بر بخت ِ سیاهم اشک ریزم؛ سر به زیر افکنم.
تا آن‌گاه که نوری می‌تابد، دستی به سویم دراز می‌شود ...
آن هنگام که ابرها کنار می‌روند ...
و یک‌باره گرما ...

غذاها از دهان به سمت ِ معده جریان ندارند.
همه‌جا بوهای ِ عجیبی می‌دهد.
من بر خلاف ِ همیشه بی‌تفاوتم
و مرگ در صبحی غمناک

چراغ‌هایی که دوتا دوتا می‌گذرند تا حضور ِ عینک ِ آفتابی در هوای ِ مه‌آلود را توجیه کنند.
جاده‌ای که آرام سُر می‌خورد.
آرام، آرام، آرام، ...

انسان که همواره انسان است؛ گویا لعنت فرستادن مد شده.

3 comments:

Anonymous said...

hey Bee!

به آدم باید شک کرد...

بی تفاوتی انکار توجه شدید به یک موضوع است...

Anonymous said...

و می‌بینی که به آن دست هم شک خواهی‌کرد.
شک کردن عادت شده.

و این چرخه ادامه دارد.

Anonymous said...

اين آغاز ماجراست،
كه انسان زاييده ي شك خدا بود تا پرستيده شود.
من نيز به تمام انسانها شك مي كنم.

Post a Comment