ساعتهای آفتاب و ابرهایی که یکراست از بهشت به آسمان ِ من سرازیر شدهاند.
دیدن ِ عظمت ِ خورشید گرفتگی در قلب ِ آفریقا؛
شش سفیدپوست و محاصرهی ِ صدها بلکه هزارها سیاهپوست ِ آدمخوار که ایستادهاند و آسمان را مینگرند.
هوا سرد شده، آبشار آرام است؛ جهان میمیرد.
جهانی پر هیاهو که از برای ِ مرگ ِ لحظهای ِ خورشید خاموش میشود.
بر بلندای ِ وجود ِ هر انسانی، پرچمی از رنگ در اهتزاز است؛
بر گروهی آفتاب ِ تابان تابیده، نسیمی خنک میوزد؛
بر دیگران باران میبارد، برف مینشیند.
و انسانهای ِ خاکستری در حسرتاند.
آفتاب برگشت؛
فهمیدم آدمیان همگی یکساناند و چه کوچکاند این مخلوقات ِ گونهگون.
1 comments:
خاکستری اصولا خنثی ست، پس در انتظار چیزی نیست. ودر نهایت در حسرت هم نیست. ثمره ی هیچ چیز ست
Post a Comment