چراغهای ِ قرمز که میگذرند،
لبخندی معصومانه و مرموز؛
و ...
برو.
آن روزی که گوشهایم کر میشوند
چشمهایم نمیبینند
دستی برای لمسکردن برایم باقینمانده
آن روز تمام ِ این دستورهای ِ رفتن را جمع خواهم کرد.
یکی بر روی ِ دیگری
آن روز، من:
میروم.
چراغهای ِ قرمز که میگذرند،
لبخندی معصومانه و مرموز؛
و ...
برو.
آن روزی که گوشهایم کر میشوند
چشمهایم نمیبینند
دستی برای لمسکردن برایم باقینمانده
آن روز تمام ِ این دستورهای ِ رفتن را جمع خواهم کرد.
یکی بر روی ِ دیگری
آن روز، من:
میروم.
0 comments:
Post a Comment