از این حرف بدم میآد،
حس مغازهداری رو داره که جنسش رو مجانی فروخته
چرا که نه! وقتی تو دراز بکشی و برای ِ دو ساعت تمام، هرچی داری برای ِ رضایت یکی بدی و خودت نقش یه فرشتهی ِ مراقب رو بازی کنی که بهخاطر هر اتفاق طبیعی عذرخواهی کنه و عذاب وجدان داشته باشه، چرا که نباید ازت تشکر بشه. حقته!
این کوچکترین چیزه.
حس نبودن ِ ۵۰ سالهی تو!
اما هنوز شروع راه ِ انتظار ِ ۵۰ ساله هست و من غم دارم.
بودن یا نبودن، مسئله غم است که میماند، پاک نمیشود با الکل و پنبه.
غم و شادی،
نیک میرود بد میآید، میماند، دیگر نمیرود.
خیلی ممنون،
لطف کردی.
غمی که تا چراغهای ِ نارنجی ِ چشمکزن ِ انتهای ِ کوچهی ِ ۵۰ متری طول میکشد.
2 comments:
داشتم از تو کوچه رد می شدم که متوجه شدم که عرضش 12 متر هست. بدش دلم گرفت
تو تمام نوشته هات اين يه چيزه ديگست...عالی بود...خيلی عالی بود....
Post a Comment